حکایت خواندنی “پیرمرد و دختر..
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
حکایت خواندنی “پیرمرد و دختر..
نوشته شده در پنج شنبه 16 شهريور 1391
بازدید : 503
نویسنده : اصغر بویه
پیرمرد و دختر ! … فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ رو به روی یک آب نمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید : – غمگینی؟ – نه – مطمئنی؟ – نه – چرا گریه می کنی؟ – دوستام منو دوست ندارن – چرا؟ – چون قشنگ نیستم – قبلا اینو به تو گفتن؟ – نه – ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم – راست می گی؟ – از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد. چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت!!!

آپلود عکس

:: موضوعات مرتبط: داستان هاي عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: